تصویر هدر بخش پست‌ها

وبلاگ لیدی

رمان زندگی من p4

رمان زندگی من p4

| 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫

پارت ۴

 

 

صبح زود بلند شدم و رفتم دستشویی و اومدم بیرون به آشپز خونه رفتم از کمد یه کروسن برداشتم و رفتم اتاقم لباس هام رو عوض کردم و لباس های مدرسه ام رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم و از خونه بیرون رفتم 

بعداز نیم ساعت به مدرسه رسیدم رفتم سر کلاس به سمت میز خودم رفتم دیدم روی صندلی یه کاغذی هست کاغذ رو برداشتم و بعد نشستم و کاغذ رو باز کردم دیدم نوشته امروز وقتی به خونه میری دم در مدرسه وایسه منو می‌بینی 

بازم اون بود آدرین خب پس تا زمانی که به خونه برم باید صبر کنم باشه 

 

                       زمانی که به خانه می‌رود 

 

کلاس تموم شد زود کیفم رو برداشتم و از کلاس خارج شدم و دم در مدرسه وایساده بودم که یکی اومد نزدیکم و گفت : منتظر کسی هستی

اون موهای طلایی و چشم های سبزی داشتم و منم گفتم : بله منتظر آدرین هستم 

گفت : خب الان داره باهات حرف میزنه 

گفتم : تو آدرین هستی 

گفت : خب آره 

گفتم : تو اون همه نامه بهم دادی و گفتی دوسم داری

گفت : آره 

گفتم : خب باورم نمیشه 

گفت : چرا 

گفتم : نمیدونم

بعد باهم خندیدیم و منم بهش گفتم اگه خونتون از این طرف هست باهم بریم آدرینم گفت خب آره بریم 

باهم داشتیم میرفتیم و با هم حرف میزدیم 

وقتی به خونه من رسیدیم از آدرین خداحافظی کردم و رفتم خونه 

رفتم اتاقم و لباس هام رو عوض کردم و یه لباس راحتی یه تیشرت و شلوار پوشیدم 

رفتم آشپز خونه یه چیزی خوردم و بازم رفتم اتاقم تکالیفم رو انجام دادم و بلاخره تموم شد کمرم درد گرفت 

رفتم حال تلویزیون باز کردم و داشتم به فیلم نگاه میکردم زنگ در زده شد در رو باز کردم دیدم لوکا هست 

سلامی کردم و گفتم کاری داری 

اونم گفت : خب آره میتونم بیام تو 

بهش شک کردم خواستم در رو ببندیم که کفشش رو بین در گذاشت و در بسته نمیشه یه لبخندی زد و گفت : هه حالا دیگه دیره

منم که ترسیده بود زود از اونجا به اتاقم رفتم میخواستم در اتاقم رو باز کنم که اون دست رو گرفته بود و بعد من رو به طرف دیوار هل داد و صورتش رو لب من نزدیک می‌کرد و دوتا دستام رو گرفته بود و نمیتونستم حرکت کنم خواستم با پام بهش بزنم زود پام رو یه جوری کرد که تکن نمی‌خورد آخر لبش روی لب من گذاشت و همین جوری داشت لبم رو میخورد که با اون یکی دستش در اتاقم رو باز کرد و من رو به داخل اتاقم هل داد و خودشم اومد داخل و در رو بست و بعد بهم گفت : خودت روی تخت دراز میکشی یا خودم هلت بدم 

منم که هیچ جا تکون نخوردم و اونم من رو روی تخت انداخت و روم خیمه زد و لباش رو روی لبام گذاشت و همینو جور میخورد که نفسم در نميومد که لباش رو از لبام جدا کرد شروع به در آوردن لباس های خودش کرد و فقط شورتش مونده بود و بعد به زور لباس های منو در آورد و منم ش.و.ر.ت و س.و.ت.ی.ن.م مونده بود بازم یه بوسه ای به لب زد و شروع به ....

 

 

خب اینم از پارت چهارم برای پارت بعد ۵ تا لایک 

ممنونم بای