تصویر هدر بخش پست‌ها

وبلاگ لیدی

رمان زندگی من p6

رمان زندگی من p6

| 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫

پارت ۶ 

 

گوشیم زنگ خورد آدرین بود جواب دادم 

 

                     (  آدرین _ مرینت + )

 

+ سلام آدرین 

_ سلام مرینت چطوری؟ 

+ مرسی خوبم تو چطوری 

_ مرسی منم خوبم راستی امروز وقت داری 

+ خب آره چیزی شده 

_ نه میخواستم بگم اگه دوست داری امروز رو با هم بگذرونیم 

+ عالیه به نظرم

_ ع باشه پس ساعت پنج میتونی بیای به پارک نزدیک دانشگاه 

+ اوکی میام 

_ پس ساعت پنج می‌بینمت خداحافظ

+ بای

بعداز مکالمه مون رو قطع کردم 

بلند شدم یه چیزی درست کنم تا بخورم چون فقط یه کروسن خورده بودم 

پاشدم واسه خودم یه صبحانه درست کردم 

داشتم صبحانه میخوردم که یاد دیشب افتادم بهتره کلا دیشب رو فراموش کنم چون حالم رو بهم می‌ریزه 

بلند شدم رفتم رو کاناپه دراز کشیدم و به گوشی نگاه کردم 

بعد تلویزیون رو روشن کردم یکم فیلم ببینم بعد برم لباس بپوشم برم     

♧_________________________♧

به ساعت نگاه کردم سه و نیم بود بلند شدم رفتم اتاقم تا حاضر بشم 

یه تیشرت و شلوار قهویی رنگ و از کمد لباسم برداشتم و یه کیف قهوه ای که با پیراهن و شلوارم ست کنم

لباسام رو پوشیدم و یه آرایش ملیح انجام دادم و موهام رو دم اسبی بستم و کیفم رو برداشتم از اتاقم بیرون رفتم یه لیوان آب خوردم و رفتم دم در کفشام رو پوشیدم و از خونه بیرون رفتم از خونه تا پارک نزدیک دانشگاه زیاد راه نبود چهل دقیقه ای راه داشت 

تصمیم گرفتم پیاده برم  

 

وقتی رسیدم وارد پارک شدم دیدم آدرین روی نیمکت پارک نشسته یه نفس عمیقی کشیدم و رفتم جلو 

+ سلام آدرین 

_ عه سلام مرینت خوبی 

+ مرسی

_ به نظرت کجا ها بریم 

+ نمیدونم 

_ به نظرت بریم شهر بازی 

+ شهر بازی هم خوبه 

_ باشه پس من  ماشینم اومدم سوار ماشین شیم بریم 

+ اوکی بریم 

از پشت آدرین داشتم حرکت میکردم سوار ماشین شدیم 

ماشین رو روشن کرد و حرکت کردیم 

 

وقتی رسیدیم ماشین رو پارک کرد پیاده شدیم رفتم داخل شهر بازی 

آدرین یه بلیت دونفره ترن هوایی خرید رفتیم سوار شدیم 

♤________________________♤ 

کلا همه ی وسیله های شهربازی رو امتحان کردیم خسته شده بودیم و هوا هم گرفته بود قطره قطره داشت بارون می‌بارید داخل شهربازی یه کافه بود رفتیم  

یه میز خالی دیدیم رفتیم اونجا نشستیم یه گارسونی اومد و گفت چی میل دارید براتون بیارم 

_ من یه نسکافه میخورم 

+ منم یه اسپرسو میخورم 

÷ الان میارم 

+ ممنون 

از پشت شیشه کافه داشتم بارون رو نگاه میکردم قطرات که به شیشه میخورد 

بعد چند دقیقه سفارش هامون اومدن 

_ مرینت از بارون خوشت میاد 

+ خب آره 

_ هممم

+ تو چی از بارون خوشت میاد 

_ زیاد نه 

نوشیدنی هامون رو خوردیم بارون هم بند اومده بود و رفتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کرد 

آدرین من رو رسوند خونه و خودش رفت در خونه رو باز کردم و وارد خونه شدم و در رو بستم رو کاناپه نشستم که صدای زنگ خونه به صدا در اومد رفتم در رو باز کردم که دیدم لوکاست 

 

♧__________________________________________♧

 

خب اینم از پارت 6 

و تصمیم گرفتم اینجا فعالیتم رو یکم زیاد کنم و رمان ها و عکس ها و درخواستی بزارم و نویسنده هم قبول میکنم و خوشحال میشم نویسنده این وبلاگ بشی ❤️

 

و شرط هم ۱۵ لایک و کامنت 

 

باااااای